اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

شاعر و فرشته

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند. فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته. شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت. خدا گفت : دیگر تمام شد. دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود. زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان

حرف های قشنگ

 نه می خوام بین من و بین دلش جنگ بشه نه می خوام عشقی که اون نداره کم رنگ بشه من فقط یه چیزی از خدا می خوام، دلم می خواد واسه یکبارم شده دلش برام تنگ بشه

........................................

هوا همیشه آفتابی نیست گاهی هم بارانی ست آدمها همیشه مهربان نیستند , گاهی هم نامهربانند... اما انگار این روزها گاهی ها همیشه شده اند همیشه ها گاهی

..........................................

فاصله برای عاشق همیشه تلخ است... چه هشت صد کیلومتر باشد و چه هشت متر... این را از چشمان خیس سربازی فهمیدم که از بالای برجک دید بانی به معشوقه اش می نگریست

......................................

چه قدر دوست داشتم تمام دلتنگی های این روز ها را با کسی تقسیم می کردم ، و یا کسی بود برای گوش دادن و درد دل کردن ، بماند که آنقدر فاصله زیاد شده که هرچه فریاد می زنم گویا صدایم را نه تو می شنوی و نه هیچ کس دیگر

......................................

دو نگاهی که کردمت همه عمر نرود تا قیامت از یادم                       نگه اولین که دل بردی نگه آخرین که جان دادم

.....................................

 

 

دروغ و حقیقت

روزی دروغ به حقیقت گفت : میل داری با هم به دریا بریم

و شنا کنیم . حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد

ان دو با هم به کنار ساحل رفتند . وقتی به ساحل رسیدند

حقیقت لباسهایش دراورد. دروغ حیله گر لباسهای او را پوشید

و رفت . از ان روز همیشه حقیقت عریان و زشت است اما دروغ

در لباسهای حقیقت با ظاهری اراسته نمایان می شود

تمنا

خدایا :

کمکم کن

قبل از اینکه تاریکی را ملامت کنم

بتوانم شمعی را روشن کنم .....

دیروز...

خط و نشان کشیدم

یک خط روی عقل

و یک نشان روی دلم!

که اگر باز هم جدال کنند

خودم را هلاک می کنم

شادی

مدت هاست که بدون تو جایی نمی روم

تو را با خود به ساده ترین مخفیگاه های ممکن می برم

تو را در شادی هایم مخفی می کنم: مثل یک نامه عاشقانه در روز روشن

شادی پر ارزش ترین و کم ارزش ترین ماده دنیاست.

تنها کودکان قدیس ها و سگ های دلگرد آن را می بینند

و تو شادی را در حین پروازش به دام می اندازی

وبعد در همان لحظه آزاد می کنی

کاری جز آن نمی توانی کرد

و تو می خندی

تو در مقابل شکوهی که اهدا شده می خندی

شکوهی که دریافت شده

شادی بی نهایت تنها با شهامت بی نهایت بدست می آید

و من شهامت تو را در خنده هایت می شنیدم

عشقی چنان قوی که حتی زندگی هم نمی توانست آن را تیره کند

 

 

یک حرف

برای از دست دادن چیزی ابتدا باید صاحب آن بود

ما هیچ وقت در این زندگی صاحب چیزی نیستیم و چیزی از دست نمی دهیم.

در این زندگی باید آواز خواند

باید با غبارهای روان های عاشقمان از ته گلو از ته دل از ته مغز از ته روح آواز بخوانیم

گریستن

زنی با چتر می گذشت

نگاهش کردم

گریه کرده بود

باران می بارید...

چه سخت است دل کندن
چه سخت است فراموش کردن، بی خیال شدن، خود را به آن راه زدن
این سختی، تقاص سکوت است
تقاص فاصله ای است که سکوت خالق آن است

عید همگی مبارک

دوستان آشنایان ما رو حلال کنید.ماه رمضان هم تمام شد با کلی خاطرات

یادش بخیر