اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

کمی سیاسی...

اشتغال زایی:ساعت دو-سه بعد از ظهر بود .داشتیم می رفتیم بندر.توراه چند  نفرو دیدم که دارن کنار جاده رو جارو می کنن.اول با خودم فکر کردم که خل شدن اما بعدا متوجه شدم نه.اینا دارن گندم هایی که از کامیون ها سر ریز کرده و کنار جاده ریخته رو جمع می کنن و بعد از صافی کردنشون می ریزن داخل گونی و می فروشن(اگه بگم هر گونی حدودا ۲۰ هزار تومن قیمت داره.خواهید دونست که شغل پر درآمدیه).آخه دولت خودکفای ما تازگی اقدام به وارد کردن گندم کرده که از این جاده به بالاتر ترانزیت میشه.حالا کی میگه واردات اشتغال زایی نداره؟   

 

بحث سیاسی: بعد از انتخابات بود که رفتم آرایشگاه.آرایشگر با پسر جوونی که کار اصلاحش تموم شده بود مشغول بحث بود.منو نشوند روی صندلی و به بحثش ادامه داد.پسره طرفدار کروبی بود و مرده طرفدار احمدی نژاد و هر کدوم تا می تونست بد و بیراه اون یه کاندیدا می گفت.بعد از نیم ساعت آرایشگر تازه یادش اومد منم هستم رو به من کرد و گفت: خوشم میاد که همه سپاهیا به احمدی نژاد رای دادن. منم ناغافل از دهنم پرید و گفتم که من به اون رای ندادم.طرف کلی از عصبانیت قرمز شد و گفت تو یکی خائن از آب در اومدی! و باز شروع کرد به بد و بیراه گفتن به پسره و کاندیداش.پسره هم دید فایده نداره بلند شد و رفت  

همینکه پسره رفت کلی فحش ناموسی پشت سرش داد و من از ترس اینکه همچین بلایی قراره پشت سرم اتفاق بیافته آیت الکرسی خوندم و فوت دادم برا خودمو خانوادم. 

چند روز بعد از کنار همون آرایشگاه رد میشدم که دیدم یه نوشته ای به آیینه میز اصلاح چسبونده.خوب که دقیق شدم دیدم نوشته:بحث ۳۰ یا ۳۰ ممنوع!

موفقیت کشکی

برای موفقیت در زندگی فقط کافیست پنیرتو بدی قورباغه جابجا کنه و اونوقت قورباغه رو هم بگیری و قورتش بدی!خب این که خیلی سخت شد. 

کتاب های موفقیت ۵۰۰ صفحه ای هم هست به نام موفقیت در ۵ دقیقه!این کتاب رو حتما براتون پیشنهاد می کنم چون اصولا اگه کسی بتونه پونصد صفحه اراجیف رو تحمل کنه مطمئنا آدم موفقی خواهد بود.از همه اینها گذشته چرا راه دور بریم مجله موفقیت خودمون راهی زیبا برای کامیابی پیش رومون میزاره البته اگه به همراه سی دی های سمینارهای احمد حلت (که عکسشو با قیافه ی بی ریخت و اون لبخند ضایع با دندونای زرد حال بهم زنش و چهره ای که کرم سفید کننده بدجوری بهش ماسیده رو تو تمام صفحات و لیبل سی دی میشه دید) رو خریداری کنید بسیار عالی میشه.تازه می تونین در قرعه کشیش هم شرکت کنین و به دلخواه خود یک جراحی زیبایی رایگان یا قرص های ترک اعتیاد یا تقویت کننده قوای جنسی رو برنده شید! 

پیشنهاد اکازیون دیگه که اگه پایه سمینار باشین دکتر آزمندیان خودمونه.استاد با استفاده از کلماتی همچون تکنولوژی فکر و اولین با در دنیا کلی خاطرخواه پیدا کرده.برای سمینارهاش هم ۱۵ تا ۵۰ هزار تومن ناقابل باید پیاده شین و بعدش چنین جملاتی بشنوین:خوب خوب است و بد بد است.اگر خوب باشید زندگی خوب است و اگر بد باشین زندگی بد است و گل را دوست داشته باشید.به یکدیگر گل بدهید.گل زیباست.مثل گل زیبا باشید.اینارو اگه به مدت دو ساعت بزارین روی دور تکرار اونوقت میدونین در طول سمینار بر شما چه خواهد گذشت! 

البته این هم عرض کنم که ما سربازا نیاز به این چیزا نداریم و خیلی موفق هستیم.چون از بس مثل مرتاض ها ریاضت کشیدیم و مثل کاهنان بودایی سر پست در خلسه فرو رفتیم که به روشنگری رسیدیم 

حکایت همچنان باقیست...

چند روز پیش با بچه ها طبق عادت همیشگی کنار ساحل قدم می زدیم که هم تنوعی باشه و هم ببینیم دریا برامون چی آورده.بعد از پیدا کردن یکی دوتا رانی توجهم به سمت هندوانه ای جلب شد که لابه لای آشغایی که دریا آورده بود افتاده بود.بیخیال از کنارش رد شدم اما همینکه چشم بچه ها بهش افتاد همانند یوزی که در پی شکار دود یورش بردن به سمت هندوانه و مشغول وارسی کردنش شدن و در حالی که اشک در دیدگانشان حلقه بسته بود فریاد زدن سالمه!! 

منم خودمو بهشون رسوندم و گفتم مغز خر که نخوردین؟ سری تکان دادن و گفتن نه ... نوچ ..نه...  

قصد خوردنش هم که ندارین نه؟ببینین پوستش چقدر نرم شده!گفتن:آره..راست میگی...نیگا کن... 

گفتم این اصلا معلوم نیست چند روزه که تو دریا ولو  بوده.به فرض اینکه همین الان هم تو دریا افتاده باشه خودتون دارین می بینین که لای چه آشغالایی درش آوردین! اما چه فایده که سخن گفتن بسان آب در هاون کوفتن بود و اونا بی توجه به حرف من گفتن: حالا می بریمش ببینیم داخلش چطوره!
خلاصه آقا هندونه رو با شادمانی و پای کوبان بر سر دست گرفتند و به سمت سنگر به راه افتادیم.لحظه ی قاچ کردن بچه ها همه دور هندونهه نشسته بودن و چهره شون لبریز از اضطراب بود.بهروز که چاقو دستش بود به شدت عرق می کرد و یکی از بچه ها با چفیه اش عرق روی صورتش رو با دقت پاک کرد.اما... 

هندوانه از وسط نصف شدن همانا و نیششون تا بنا گوش با شدن نیز همان!چنان به وجد آمده بودن از دیدن قرمزی هندوانه که اگر تو اون لحظه کارت پایان خدمت هم دستشون میدادی اینجوری خوشحال نمیشدن.بعد از اینکه  از آن حالت شور و شعف عرفانیشون خارج شدن ناگهان همه نگاه ها چرخید سمت من.منم که فهمیده بودم تو فکرشون چی میگذره گفتم نه! 

اونا گفتن: آره! 

من (نا امیدانه) گفتم: نهههههههه... 

اونا (پیروزمندانه) گفتن: آرررررررررره... 

صحنه آخر:همه در حال خوردن هندوانه. من هم همینطور... 

از صحنه آخر و چگونگی خوردنشون که بیشتر به دریدن شبیه بود میشد یه کتاب کامل روانشناسی در باب آثار روحی و روانی ناشی از عقده های دوران جوانی (یا سربازی)نوشت! 

شعر:  

چنان گویم ای دوست و پند گیر زین سخن         بخور هندوانه اگر باشد اندر لجن 

که امروز گشا عقده ات تا که خالی شود        مهم نیست که فردا ز بهرش روی در کفن!