اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

فلامینگو

بچه های مارو که می شناسین عین ادمایی که فلفل به جایششون مالیده باشن آروم و قرار ندارن و هر روز باید یه برنامه ای پیش بیارن.در همین راستا آخرین شاهکار عالیجنابان از قرار ذیل بوده : 

یه روز که رفته بودن کنار ساحل برای گنج یابی تو راه برگشت دو تا فلامینگو بخت برگشته(دقیقا میدونم فلامینگو چیه فکر نکنین با مرغ دریایی یا هر جونور دیگه اشتباه گرفتما!) رو هم زنده شکار کردن و زدن زیر بغلشون و با اون یه دست هم گردن درازشو گرفتن که تکون نخوره و ترانه خوانان میان سنگر و میگن که امروز فلامینگو کباب داریم!!!  

فرماندمون که بچه ها رو می بینه اخماشو تو هم میکنه که این اصلا خوردنی نیست و باید ولش کنین بره ولی قبلش یه چندتا عکس یادگاری باهاش بگیریم بد نیست .مگه ادم گشنه این حرفا حالیش میشه؟ همینکه میره داخل سنگر که موبایلشو بیاره بچه ها از فرصت استفاه می کنن و سر یکی از فلامینگو ها می برن و شروع می کنن به کندن کرک و پرش! فرمانده که میاد بیرون مات و مبهوت میمونه.بیچاره نمیدونست به کار اینا بخنده یا به حال خودش گریه کنه. 

حالا خوب شد از بخت بلند فلامینگوی دومی.فلامینگوی مرحوم بدنش پر از کرم بوده و کرماش تا حدی بود که گشنه های مارو از خوردن منصرف کنه.نگو اینا از اول نقص فنی داشتن که نتونستن فرار کنن و برا همین گیر خل و چلای ما افتادن