اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

کودکانه

دیروز پسر بچه ای با باباش اومدن توی بوتیک پسر خالم

بچهه یه پلاستیک تو دستش بود که سه تا جوجه رنگی توش بود

رو کردم بهش و گفتم: براش چیزی خریدی بخورن؟

اون یه دستشو بالا اورد و گفت: ایناهاش دون خریدم

به شوخی گفتم: اگه میخوای جوجه هات زود بزرگ شن باید شوکولات بهشون بدیا

گفت :نه نمیدم

گفتم :چرا؟

گفت:چون اگه شوکولات بخورن دندوناشون کرم میخوره بعد میریزه!

کلی خندیدیم...

از اون موقع  تو فکرم

از کی این سادگی ها رو از دس دادیم؟

از کی این همه هفت خط شدیم؟!

نظرات 24 + ارسال نظر
گندم دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ب.ظ http://spcompeng.blogfa.com

از موقعی که دیدیم اطرافیانمون به سادگی میگن حماقت و به خورده شیشه داشتن و دورویی میگن زرنگی .
از موقعی که دیدیم دارن با زیراب زنی کارشونو به خوبی پیش میبرن و ما موندیم و سادگی یا بهتر بگم حماقمتی که این روزا تو هیچ بقالی ای خریدار نداره...!

قشنگ توضیح دادی
ولی کاش هممون همون سادگی بچگیامونو حفظ میکردیم و از دستش نمیدادیم
تصور کن چه دنیای قشنگی میشد برامون...

عبد دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ب.ظ

سلام ابرام
دوبار گل نوشتی
سادگی بزرگترین گناه ماست

ممنونم دوست عزیز
به من نگی ابرام ممنون میشم

اسطوره دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:16 ب.ظ http://ostoore.blogfa.com

سلام
از وقتی هفت خط شدیم که این سادگی جواب نمی داد وخریداری هم نداشت.

علیک سلام
همینطوره
ولی اون وقت کی بود؟
چن سالمون بود
کی یادشه؟

اون منم دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:26 ب.ظ

سلام اسطوره جان خوبی؟ کجایی کم پیدای ؟
اخ نگو که دلم واسه اون دوران تنگ شده عجب روزهای خوبی بود یادش بخیر.

دنیای کودکی دنیای خیلی عجیب و شگفت انگیزی بود و واقعی تر از الان بنظر میرسید

رویدر فردا دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:12 ب.ظ

سلام دوست عزیز همیشه به وبلاگت سر میزنم مطالب قشنگی آپ میکنی پر از نکات اخلاقی

علیک سلام
شما لطف داری همیشه سر میزنی
ممنونم

آیدا دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 ب.ظ http://yekhekayat.blogfa.com/

از وقتی که برای بدست آوردن شکلات مجبور شدیم به قیمتش فکر کنیم شاید.

اره شاید...

[ بدون نام ] دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ب.ظ

سلام.راستش رو بگم اول
نمیدونستم که این وبلاگ مال شما هست.حالا
که فهمیدم همیشه سر میزنم.وبلاگت
رو دوست دارم
واسه اینکه خیلی
اجتماعیه

علیک سلام
ممنونم امیدوارم از این به بعدش هم همینطور باشه

یک مجرد سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ب.ظ http://mojaradha20.mihanblog.com/

سلام
کودکانه زیبایی بود . . .
میدونی مشکل ما انسانها چیه؟
اینکه ماها در دوران کودکی ملول میشویم که زودتر بزرگ شویم و بعد حسرت دوران کودکی را میخوریم . . .

علیک سلام
اره وقتی بچه ایم هی به فکر اینیم که کی بزرگ میشیم وقتیم بزرگ شدیم میگیم کاش نمیشدیم

مستوره سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:56 ب.ظ http://www.bist9.blogfa.com

سلام اسطوره!
یه مدت نبودم اما الان نوشته هاتو خوندم!!! :)
مث همیشه خوب ... مث همیشه دلنشین!!!
...
فک کنم از وقتی دفتر نقاشیامونو گم کردیم!!! : (

علیک سلام مستوره
اره دفتر نقاشی...
هنوز بوی مداد رنگیامو یادمه

گاه به گاه چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:28 ق.ظ

با لینک کردن موافقی؟

ممنون میشم لینکم کنی

زیر پوست این شهر چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:11 ق.ظ http://ruydar-i.mihanblog.com

کودکی دنیایی پر از معصومیت و پاکی...

اره یادش بخیر

نگار چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 ق.ظ http://manotomishavimma.blogfa.com


دقیقا از همون موقع که فکر می کردیم اگر بزرگ شیم به چه موهبتی رسیدیم و اگر بزرگ شیم چه اتفاق خاصی توی زندگیمون می افته دقیقا از همون موقع که به دنیای تاریک آدم بزرگا قدم گذاشتیم همه معصومیتها و سادگیهامون و خاک کردیم

بزرگ شدن در قبال سادگی و معصومیت کودکی!
چه معامله نا برابرای که همه بهش تن در دادیم!

عمران چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ق.ظ http://omrannotes.blogfa.com

آرزوی محالیه که توی این دنیا بخوای مثل دوران بچگی ساده و بی ریا و پاک باشیم. ولی شیرینی این بچه ها به همینه که کمیابن . شیرینی کارهاشون به اینه که همه گیر نیست.
از وقتی که حساب و کتاب یاد میگیریم هفت خط میشیم و دنبال زیاد کردن کمیت به نفع خودمون میشیم
اگر شب ها همه قدر بودی شب قدر بی قدر بودی

من حاضر بودم همه شبا قدر بود شاید یه روز قدرشو میدونستم
اگه یه شب باشه همیشه از دستش میدیمش . کودکیم همینطوره...

مستوره چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:46 ب.ظ http://www.bist9.blogfa.com

بچه تر که بودم دفتر نقاشیم به هفته نکشیده تموم میشد...
الان دیگه نقاشی نمیکشم...
نمیدونم چی شد!
ذوقم تموم شد؟...استعدادم ته کشید...
یا فهمیدم دفترو که میگیری باید یه چیزی بابتش بدی به اسم پول...
که الان مهمترین چیز این دنیاست...
فوقش اگه خیلی دلمون واسه نقاشی کشیدن تنگ شد...
یه پول میکشیم و میبریم جای واقعیش استفاده میکنیم..
ما هنوزم خیلی ساده ایم ... فقط یه چیز مهم داریم تو زندگیمون...پول!

ولی من هنوز کاغذو قلممو گم نکردم هر از چند گاهی مینویسم و شکلکی میشکم اما اصلا حال و هوای بچگیامو نداره
نه روحیه خودم و نه نوشته هام
قشنگ گفتی ما ساده ایم چون همه یه چیز میخوایم اونم پوله

کرانه چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:03 ب.ظ http://www.bikaraanemehr.blogsky.com

سلام اسطوره خان
نگو این حرفا رو بقیه فکر بد در موردت می کنن
هفت خط چیه
بگو سیاستمدار
ولی قشنگ بود
من چند تا شمع والپی پر موبایلمه دختر خواهر ۲ ساله ام می یاد فوت می کنه که تولدشو بهش تبریک بگم
بچیه دیگه
آخه چی بهش بگم

سلام کرانه جان
با عوض کردن اسمش اصلش که عوض نمیشه خب!
بچگی به همیناش قشنگه

سر ساعت 3 صبح سه بار سوت میزنم چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 ب.ظ

اینو که خوندم از ساره پرسیدم به نظرت میشه به جوجه شکلات داد ؟ فکر میکنی چی جوابمو داد؟....گفت حالا دو دونه شکلات برا من خریدی میخوای به همه بدی؟!

آخی...
راست میگه یه شوکولات بعد عمری براش خریدی میخوای سهم چن نفر کنی؟

زری پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:19 ب.ظ http://mydaysofveto.persianblog.ir/

شایدم نباید گفت هفت خط شدیم!
باید بگیم اگاه شدیم...اخه
اون بچه هم اگه میدونست چوچه دندون نداره اینو نمیگفت...

تبریک میگم
شما یک آدم بزرگ واقعی هستین!

دیوانه ی متفکر پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:59 ب.ظ http://www.prnsive-mad.blogfa.com

اینطورم میشه دید
نذار پایه سادگیه بچه شاید خواسته سیات کنه !

شما دیگه خیلی بدبینی ها
نه اون بچه ساده تر از این حرفا بود

مهشید جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:18 ق.ظ http://hekayatidegar.blogfa.com/

از موقعی که مدرسه رفتیم

شاید...

سارای : در به در : جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:37 ق.ظ http://1darbedar.blogfa.com

سلام ...

بقیه را نمیدونم اما از نظر خودم ... هنوز نه بزرگ شدم ... نه هفت خط ... نه سادگی مو از دست دادم ...

مادر میگفت ... تو توی ۶ سالگی متوقف شدی ...

خودم دوستش دارم ... این بچه بودنم را ... اما سختیش وقتیه که ... مجبورم برم تو جمع آدم بزرگا .... نه حرفی دارم باهاشون بزنم ... نه از حرف هاشون خوشم میاد ...

علیک سلام
خوشحالم که اینجور ادمی هستی
میدونم سختیش زیاده ولی احساست نسبت به خودت بهتره مگه نه؟

neqab جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ب.ظ

سلام نماز و روزه هاتون قبول
واقعا کودکی هامون عالمی داشت و کاش میشد تو اون عالم می موندیم...
اینی که وقتی سادگی میکردیم همه خوششون می اومد و پای بچگیمون میذاشتن و هزار و یه برداشت نداشتن...
شاید اگه میدونستیم یه روز حسرتشو میخوریم بیشتر ازش لذت میبردیم اما همیشه به بزرگ شدن تشویق شدیم...

علیک سلام
ممنونم نماز روزه های شما هم قبول باشه
اره به امید یه سراب شیرینی مسیرو از دست دادیم

گاه به گاه یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:15 ق.ظ

منم ممنون میشم اگه این لینک دو طرفه باشه البته با افتخار

ممنونم با وجود اینکه وب خوبی داری ولی علاقه ای به لینک کردن ندام ببخشید

نشیمو سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:40 ب.ظ http://kalepook.blogsky.com

میخام ی چی بگم.اما انگار جوابی ندارم. پ سکوت

سکوت خودش خیلی حرفه!

علی یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:54 ق.ظ

گندم کاملا با نظرت موافقم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد