اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

در مغازه

چنتا دختر بچه 5- 6 ساله از پشت شیشه داشتن نگاه میکردن

بعد یکی اومد جلو و گفت این چراغ چنده؟

گفتم 30 هزار تومن

گفت باشه به مامانم میگم بیاد برام بخره

دوستاش خندیدن

گفتن این اصلا پول نداره

آخه باباش مامانشو طلاق داده!

رفتگر

باد شدیدی می وزید

آشغالا رو به اینطرف و اونطرف می برد

رفتگر بدبخت داشت پی اونا میدوید

هر چه تقلا میکرد فایده نداشت

انگار خدا شوخیش گرفته بود

شاید هم امتحانی بود برای صداقت رفتگر...

Love story

روزی روزگاری مرد کارمندی بود که یک دل نه صد دل عاشق گوشت قرمز شده بود.اما گوشت قرمز از طبقه اشرافی بود وفقط به پولدارها محل میذاشت.مرد کارمند بیچاره هم که پولی نداشت تا خرج اون بکنه ،برای همین به هردری میزد تا پولی بدست بیاره بلکه بتونه به معشوقش برسه. ولی هرچه اضافه کاری وایساد و هرچه به این در و اون در زد نتونست پولی جور کنه. بلاخره وقتی دید دستش بهش نمیرسه غمگین و افسرده کنج خونه نشست و زانوی غم بغل گرفت.دوستش که حال و روز مرد کارمندو دید رفت پیشش و گفت: تو که میبینی در حد اندازه های اون نیستی چرا بیخودی تقلا میکنی؟ گوشت قرمز مال از ما بهترونه برو دنبال کسی باش که در سطح خودت باشه مثلا همین مرغ چشه؟ هم خوبه هم اینکه توقعات گوشت قرمزو نداره!

با این حرف مرد کارمند به فکر افتاد و دید دوستش زیاد هم بیراه نمیگه.واینگونه شد که رابطشو با مرغ شروع کرد. اوایل همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرفت تا اینکه مرغه فهمید مرد کارمند چاره ای جز گرفتن اون نداره ،پس شروع کرد به ناسازگاری کردن و هر روز خواسته هاشو بالا و بالاتر برد تا اینکه مرد کارمند دید از پس مخارج این یکی هم برنمیاد.دوباره غمگین و افسرده شد. مرغه چون دید مرد کارمند داره کلا بیخیالش میشه توقع خودشو کمی پایین تر اورد و همین موضوع باعث شد سیل خواستگارا روانه خانه مرغه بشه. کارمند بیچاره هم برای اینکه از بقیه خواستگارا عقب نیوفته رفتو توی صف طویل جلوی خونشون وایساد.ساعت ها با دهن روزه توی افتاب تند تابستون با اراده ای وصف ناپذیر منتظر ماند. توی همون صف کلی از خاطر خواهاش کتک خورد و زیر دست پاهای بقیه له لورده شد و باز هم خم به ابرو نیاورد .اما وقتی به در اتاق مرغه رسید دید اون به یکی دیگه بله گفته و رفته...

مرد کارمند بعد از این ضربه شدید روحی قلبش شکست و اه سردی کشید و سربه کوه گذاشت...