اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

نخل

نخل خونمونو قطع کردیم

چون نمیشد جابجاش کرد همونجا آتیشش زدیم

اصلا شعله نکرد

دود هم نکرد

فقط کم کم توی خودش سوخت

مث پکی که به سیگار میزنند

بعد از یک هفته سوختن

هیچی ازش نموند

جز یه مشت خاکستر نرم که باد با خودش برد

انگار نه انگار روزی درخت نخلی اینجا بود

من و اون نخل چقدر حس های مشترکی داریم...

نظرات 13 + ارسال نظر
m d شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:21 ب.ظ

[ بدون نام ] دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:59 ب.ظ http://setareganteam.blogfa.com

بسیارعالی بود
لطفا مارو هم لینک کنید
setareganteam.blogfa.com

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ق.ظ

تو و اون نخل و من چقدر حس مشترکی داریم!

اره شاید...

اشنا چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:19 ب.ظ

اقای محمودی
گفتین:
"حس مشترک" ؟

چیه؟ یعنی انقد جای تعجب داشت؟

همشهری پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:41 ق.ظ

اسامی قبول شدگان کنکور امسال رویدر در
http://ruydar-danesh.blogfa.com/
ضمنا این وبلاگ در ادامه برای پیشرفت دانش اموزان رویدری کار خود را ادامه میدهد

همشهری جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:38 ق.ظ http://ruydar-danesh.blogfa.com

سلام
خوشحال میشم منو لینک کنید با نام رویدر دانش
اگه منو تو یه پست معرفی میکردین بیشتر ممنونتون میشدم
من با هدف کمک به پیشرفت دانش اموزان و دانشجویان رویدری دست به این کار زدم
با کمک خداوند متعال

دایی ابی شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:44 ق.ظ

متن زیبا با پیام موثری بود.برای من که از ابتدای کاشت فسیل آن نخل تا سالهای رشد وثمرات پربارش را به چشم دیده ام وبه نوعی نمک پرورده آن درختم قصه وغصه اش به گونه دیگری است.میگو یند نخل خیلی شبیه به انسانهاست .به خصوص از درون سوختن در سکوت .یاد مرحوم پدر پیرم وپدران و مادران صبور وبی ادعایی افتادم که بعد عمری خدمت وثمردهی غریبانه ودر سکوت رخت از جهان بستنند.نه شعله ای نه دودی.حکایت باباها ومادران امروز ودیروز خیلی شبیه نخل کذایی است دایی.روز عید فطر که به زیارت قبور رفتم نخل های زیادی را دیدم که روزی درخت تنومند وبا وقاری بودند اما اکنون غریب وتنها در زیر خروارها خاک آرمیده اند.انگار نه انگارروزی...قدر نخل های زندگی را بدانیم اکنون که پا بر جا یند.

خیلی عالی گفتی دایی جان نظرت پربارتر از مطلبم بود
نمیدونم چرا نخلا رو برای ثمرشون میخوایم. چرا نخلایی که یه عمر از ثمرشون استفاده کردیم صرفا به این خاطر که بیش از حد بلند شدن یا خوب ثمر نمیدن به حال خودش ول میکنیم نه هرسشون میکنیم نه آبی به پاشون میریزیم
همین نخلای موه انجیری(اگه اشتباه نگفته باشم) رو یادمه که از کله سحر میرفتیم برای موه بلی و با کلی ذوق شوق کل خانواده همکاری میکردن برای چیدن ثمرش ولی حالا همینجور به امون خدا رها شدن
توی فلسفه ما ادما نیس که حداقل یبار نخلو بخاطر خودش بخاطر نخل بودنش بهش برسیم ،نه بخاطر سودی که باید(!) به ما برسونه
چی میشد نخلای پیر هم بازنشسته میشدن یکم از دوران بازنشستگیشون لذت میبردن ،به پاس خدمات چندین سالشون

اشنا شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:55 ب.ظ

تعجب نکردم
منظورم اینه که :
به این حس مشترک نمیگن
جسارت نباشه ،یکم درکتونو بالا ببرین
شرمنده

باشه سعی میکنم درکم به درک شما برسه

... یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:33 ب.ظ

ای خدا!!! چرا اینکارو کردین ؟ مگه نمیدونین درخت نخل ،درخت اسمونیه !! نباید میسوزوندید . هر کسی اینکارو بکنه خدا غضبش میگیره . خرما میوه بهشتی، میوه خدایی که حضرت مریم موقع حاملگیش زیر درخت خرما نشست و از اون میوه خدایی خورد .
البته سوزاندن دیگر درختان سبز که جانی در بدن دارند گناهه! اما درخت نخل که دیگه جای خود داره!
خدایا اشکم در اومد! خدایااااااااااااااااااااا این خانواده رو ببخش

اولش قطعش کردیم چون میخواستیم اون گوشه حیاط انبار درست کنیم بعدم تیکه قطع شدشو که خیلی سنگینه و نمیشه جابجا کردو آتیش زدیم قتل که نکردیم جانم
جبر ایجاب مبکرد که اینکارو بکنیم!

ابراهیم یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:03 ب.ظ http://www.moogeze.blogfa.com

با سلام دوست عزیز...

وبلاگ معجزه سعی میکنه که توانایی معجزه کردن که همون درست اندیشیدن هست رو به ما بده!!

تو این وبلاگ سعی شده راهکارهایی رو بنویسیم تاهمه برای اصلاح رفتارهامون ازش استفاده کنیم.
ازشما تقاضا دارم مارو لینک کنید....
والبته سریع به وبلاگ ماهم بزنی...

http://www.moogeze.blogfa.com

ساباط دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:04 ب.ظ

تو خونه ی قدیمیمون یه درخت نارنج داشتیم که خیلی دوستش داشتم یه روز نمی دونم چرا قطعش کردن یعنی در واقع از ریشه درش آوردن. روز بدی بود

اره میفهمم

زری* دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:38 ق.ظ http://mydaysofveto.persianblog.ir/

حالا انباری اینقدر مهم بود که اون نخل رو اتیش زدین؟
یاد درخت خرمالو و پرتقالی افتادم که تو حیاط خودمون بودن و بخاطر بازسازی از جا کندیمشون تازه بدتر یکیشون شکوفه هم داشت!

Barannn جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:09 ب.ظ

نخل و تو و من و همه..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد