اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

همینجوری بی دلیل...

توی مسافرتم به شمال وقتی یجا اتراق کرده بودیم که نهار بخوریم، زدم یه مورچه رو له کردم.همینجوری بی هیچ دلیل خاصی، اونم کجا تو دل طبیعت جایی که حریم ما ادما نبود.مطمئنم مورچهه انروز صبح وقتی از خونش بیرون میومد به اخرین چیزی که فکر میکرد این بود که توسط یه ادم کشته بشه...انگار دوهزار کیلومتر راه رو اومده بودم تا در لحظه موعود جایی باشم که به زندگی اون مورچه خاتمه بدم.خودش لابد اسم اینو میذاره تقدیر ولی من میگم بدبیاری محض!

                                                               ***

یادمه توی سربازی هم یبار مورچه ای رو له کردم.افشین نگام کردو گفت:سر از کارای تو در نمیارم همیشه حواست به مورچه ها هست نمیذاری کسی لگدشون کنه چندبار خودت مانعم شدی ولی الان بی دلیل زدی مورچه رو کشتی

بهش گفتم:"ادما گاهی دلشون میخواد بی دلیل پا بزارن روی عقایدشون و لهش کنن"

و فکر کنم اینجور موقع هاست که ادما یه گندی به زندگیشون میزنن

همینجوری بی دلیل...

گریز ناگزیر

دیشب تا دم صبح مغزم داشت سرمو میخورد

نمیذاشت بخوابم

گفتم سرمو بکنم بزارم توی کمد

ازش دور باشم یکم

شاید بتونم بخوابم

سرمو کندم گذاشتم توی کمد

چشممو که باز میکنم

میبینم توی کمدم

لعنتی!

من توی سرم زندگی میکنم!!

ساز دهنی

بچه که بودم علاقه خیلی شدیدی به ساز دهنی داشتم.توی هر فیلمی و کارتونی و یا هرجا سازدهنی می دیدم توجهم جلب میشد.از نگاه کودکانه من انگار دنیا پر از ساز دهنی بود و من حتی یه دونشم نداشتم.اون موقع ها عادت نداشتم چیزی از پدر مادرم بخوام برای همین چند مدت روزام با این آرزو گذشت تا اینکه جایزه رتبه های مدرسه رو اعلام کردن،ساز دهنی هم یکی از جایزه ها بود، جایزه شاگرد دوم! همیشه قبل از شروع امتحانا جایزه رو میاوردن توی کلاس میذاشتن تا باعث رقابت بشه.منم که تازه از ایران اومده بودم با شرایط مدرسه جدید وفق پیدا نکرده بودم و از طرفی دیگه سال اول ابتدایی هم جزو رتبه های کلاس نبودم و این کارمو سخت میکرد اما نمیشد به همین سادگی از کنار سازدهنی گذشت به خصوص وقتی که هر روز با هم چشم تو چشم بودیم.انقدر خوندم تا از شانس بد شاگرد اول شدم!حالم بدجوری گرفته شد یه چیزی شبیه داستان بچه های اسمان خودمون.اما بی خیالش نشدم ،رفتم از شاگرد دوم کلاس خواهش کردم جایزمونو عوض کنیم و اونم از خدا خواسته قبول کرد.رسیدن به اولین آرزوی عمرم برام خیلی شیرین بود.همش توی دستم بود و به رنگ قرمز براقش نگاه میکردم ،به بدنه فلزی قشنگش که کاملا بی عیب و نقص بود.دقیقا همون چیزی بود که میخواستم

اون روز یکی از روزای خوب زندگیم بود...

                                                                 ***

سازدهنیمو بردم خونه سعی کردم باهاش آهنگ بزنم اما نمیشد!منو باش فکر میکردم کافیه بزاری جلو دهنتو فوت بدی تا هر آهنگی که تو ذهنته ازش بیرون بیاد اما به این سادگیا نبود.خیلی تلاش کردم ولی فایده نداشت انگار قرار نبود سازدهنی باهام راه بیاد.وقتی ازش ناامید شدم گذاشتمش تو کمد.هنوز دوسش داشتم ولی دیگه برام اون ساز دهنی رویایی نبود.بعد چند مدت توی جابجایی ساز دهنیمو گم کردم. میتونم بگم اونقد برام عادی شده بود که بعد از حدود بیست سال تازه یادش افتادم.جالبه بعد از اون انگار یهو دنیا از ساز دهنی خالی شده بود.شایدم چون دیگه نگاه من دنبال ساز دهنی نبود...

تفاوت

معمولا گلهای قشنگ خیلی نازک نارجین

کلی مراقبت لازم دارن تا گل بدن

گلهاشون زود هم از بین میره

اون گلها کلی هم به خودشون مغرورن

غرورشون به زیباییشونه و بخاطر همون زیبایی زود از بین میرن

اما امروز توی شوره زار بوته ای رو دیدم

فروتنانه گل داده بود

توی بدترین شرایط ،وسط بیابون خدا

راستش گلشم زیاد قشنگ نبود

کلی خار داشت

اما همین خارها آبو درون خودشون ذخیره میکنن

باعث میشه زنده بمونه

اون گل زندگی در شرایط سختو خوب یاد گرفته...

پندی از قفل خونمون

قفل در خونه ام توی بندر خمیر برعکس باز و بسته میشه

این دو روز که اومدم خونه ی رویدر هر قفلی رو میچرخونم تا باز کنم میبینم دارم میبندمش

غیر ارادی با خودم میگم این قفلا چرا همشون برعکس وا میشن؟!

آدمیزاده دیگه...

وقتی به یه کار اشتباه عادت کرد احساس میکنه داره کارو درستو انجام میده

انوقته که فکر میکنه همه مردم دارن اشتباه میکنن!