اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

پل اتصال

توی تاریکی شب رفتم قبرستان.تنها بین قبرها قدم زدم.برخلاف تصورم اصلا ترسناک نبود. به قبرها نگاه کردم. چقدر آروم، چقدر بی صدا، همه کنار هم خوابیده بودن.هیچکدوم حسودی نمیکردن.هیچکدوم به هم دروغ نمیگفتن.هیچکدوم غیبت نمیکردن هیچکدومشون باهم دشمنی نداشتن...

عجیبه فقط ما زنده ها هستیم که توی جای خودمون تنگیم. کینه و نفرت داریم.حرص میخوریم با همه لج میکنیم غم میخوریم.هیچوقت به خودمون نمیگیم اخرش که چی؟!

مرگ عزیزان یه یاددآوریه.یه تلنگره، که دوباره یادمون بیاره چیزی رو که ماها هی فراموش میکنیم. اینکه خوب زندگی کنیم.بفهمیم زندگی فقط امروز رو فردا کردن نیست.زندگی فقط لحظه هاییه که می خندیم که عشق می ورزیم که شادیم.بقیش فقط گذران عمره

این تلنگرهای سخت میان که ما دوباره به معنیش پی ببریم امیدوارم این  تلنگر ها بیهوده نبوده باشن!


درگذشت عمو خرم رو به بابا احمدم و میلاد جان و بچه های گلش و خانواده داغدارش تسلیت میگم

همچین فوت عماد براندیش عزیز که به همون اندازه قلبمو لرزوند رو به خانواده محترمش تسلیت میگم

و فوت خواهر صبورمان فاطمه جعفری رو به دوست عزیزم جاوید و خانواده صبورش تسلیت میگم


پ.ن:میگن آدما دوبار میمیرن یکبار وقتی که آخرین نفس از بدن خارج میشه و بار دوم وقتی که آخرین نفر اسمی ازش میبره و بعد برای همیشه در یادها گم میشه.نذاریم بار دوم اقلا بزودی اتفاق بیوفته

مسافرکش ها به بهشت نمی روند 4

رانندهه عین دیوونه ها میروند

سر پیچ بدون توجه به ماشین مقابل سبقت خطرناکی گرفت

نزدیک بود هممونو به کشتن بده

اما عین خیالش نبود

چند دقیقه بعد عکس این قضیه اتفاق افتاد

ماشینی که از روبرو میومد یه سبقت خیلی بدی گرفت

راننده ما عصبانی شد و بوق ممتدی زد و کلی هم فحش داد

بعد رو به من کرد و در حالی که از عصبانیت داغ شده بود گفت:

همچین راننده هایی رو باید بگیری دوتا کشیده بزنی توی گوششون تا آدم شن!!

منم گفتم دقیقا!!!

سایز

یه آقای چاقی وارد بوتیکم شد

دست گذاشت روی یه تی شرت اندامی که تابلو بود اندازش نمیشه

بهش گفتم این برات خیلی تنگه

گفت نه خوبه اندازمه

گفتم این اصلا توی تنتم نمیره

گفت حالا برم بپوشمش!

من خیلی حرصم گرفت که یه آدم چجوری میشه سایز خودشو ندونه!؟

بعد به خودم فکر کردم

به اینکه منم خیلی موقع ها اندازه خودمو نفهمیدم

گاهی کارایی کردم که بیشتر از حد و اندازم بوده

و گاهی کمتر از اون

اینکه آدم اندازه لباسشو ندونه کم ضررترین کاره

تا اون آدم از اتاق پرو بیرون اومد من به نتیجه رسیده بودم

دیگه عصبانی نبودم بخاطر اون تی شرتی که داشت توی تنش منفجر میشد

دریغ از پارسال...

سال کهنه غمگین و ناراحت نشسته بود.سال نو که دنبالش میگشت دید که اون یه گوشه برای خودش کز کرده .رفت پیشش و سعی کرد بهش دلداری بده و گفت:غصه نخور دوست من،این رسم زمونه ست یه روزی هم میاد که من باید برم و جامو به یه سال دیگه بدم.سال کهنه آه سردی کشید و گفت:درد من این نیست رفیق،درد من از اینه که مردم توی سال من خیلی سختی کشیدن.خیلیا از کار بیکار شدن،خیلی از مردم سرشونو گشنه روی بالش گذاشتن.خیلی از پدرا شرمنده زن و بچه هاشون شدن.خلاصه کنم "نا"شون رفت تا "نانی" سر سفره ببرن.درد من اینه که مردم از سال من به عنوان سال سیاه یاد کنن و هروقت اسمی از سال من بیاد حس بدی بهشون دست بده.این منو غمگین میکنه.سال نو اینو که شنید دستی روی شونه سال کهنه زد و گفت:میدونی رفیق شاید الان همینی که گفتی باشه اما چند مدت که بگذره و بفهمن اوضاع از اینی که هست قرار نیست بهتر بشه بلکه بدترم میشه، اونوقته  که همه قدرتو میدونن.این روال همیشگی اینجا بوده و خواهد بود... پس بیخود غصه نخور بیا باهام دست بده بریم سر مراسم که سالو تحویلم بدی.سال کهنه سال نو رو در آغوش کشید و دوتایی رفتن برای تحویل سال...