اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

خانه چارطاقی ما 1

چند روز پیش وقتی پست قبلی رو مینوشتم نمیدونم چرا بی اختیار یاد 22 سال پیش افتادم. وقتی که 5-6 سالم بود.اون موقع ها توی خونه قدیمی مون زندگی می کردیم.خونه ای عریض که اتاق هاش در راستای همدیگه بود و برای اینکه از اتاقی به اتاقی دیگه بریم مجبور بودیم از ایوان خانه عبور کنیم.ایوان خونمون چهار ستون یا به قولی چهار طاق داشت از این رو بهش خونه ی چارطاقی می گفتیم.خوب یادمه اون روزا چقدر عاشق کارتون و برنامه کودک بودم.هیچکدوم از برنامه ها رو نمیذاشتم از دستم در بره.هنوز مدرسه نمیرفتم و سر از ساعت در نمی اوردم برا همین سختم بود بدونم برنامه کودک کی شروع میشه. نزدیک عصر که میشد توی ایوان(چارطاق) می نشستم و همینطور که خورشید به سمت غروب پیش میرفت نور از ایوان بالا میرفت و سایه طاق ها بلندتر میشد. وقتی اون سایه ها روی لبه پنجره میافتاد یعنی وقت برنامه کودک فرا رسیده.اینطوری بود که برای خودم ساعت خورشیدی ساخته بودم.


چند روز پیش خونه چارطاقی رو با خاک یکسان کردیم. برای اینکه خاطراتش با خاک یکسان نشه اینجا مینویسم تا یادم بمونه

نظرات 4 + ارسال نظر
ساباط یکشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 10:52 ق.ظ http://www.sabaat2.mihanblog.com

خاطرات کودکی! عجیب و دوست داشتنی
سال نو مبارک

baran یکشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 11:16 ق.ظ http://mahe-mehr.mihanblog.com/

سلام...
خوشم میاد ک اهل کارتون نگاه کردن نبودم!
ولی آنه و جودی و جورج شرینک رو دوس داشتم...

هیچی دیگه یکشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 02:20 ب.ظ http://asam20.blogfa.com

چه جالب!
شبیه این فیلما
راستی اگه عکس از خونه قدیمیتون داری یکی دوتاش رو بذار تو وبلاگت تا ما هم ببینیم

شلیل سه‌شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 01:56 ب.ظ

هییییییییییییی روزگار یاد بچگیا بخیر ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد