اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

در حال انجام وظیفه

دیروز از بازار قدیم بندر رد میشدم

همینطور که میگذشتم یکی پاسور سی دی کنان از بغلم رد شد

ده متر جلوتر یکی قمار راه انداخته بود

چند متر اونطرفتر یکی با قیافه معیوبش وایساده بود میگفت داروی اعتیاد!

با خودم گفتم کسی نیس اینارو جمع کنه واقعا؟

به بازار نیلی که رسیدم یه ون پلیس وایساده بود با چهارتا سرباز و چنتا خواهر بسیجی

داشتن با جدیت تمام بی حجاب های منکراتی عامل فساد جامعه رو میگرفتن

دیدم بنده خداها به کارای مهم تری مشغولن حق دارن به این موضوعات پیش پا افتاده نرسن!

IRAN vs JAPAN

این عکس برنده بهترین پوستر "زاپن پس از فاجعه"است

اما بنظر من اگه از بالا به پایین توجه شه میتونه برنده بهترین پوستر"ایران پس از یارانه"بشه!

ماه گرفتگی

زن داییم میگه قدیما هر وقت ماه گرفتگی میشده میگفتن زنا باید مهرشونو حلال کنن تا رفع بشه

اونا هم از ترس ماه گرفتگی بی برو برگرد حلال میکردن

اما امروزه هر کی مرده بره به زنش همچین حرفی بزنه!

تازه الان فهمیدم وقتی میگن قدیما بهتر بود یعنی چی!!

اداره گذرنامه

سه بار تو زندگیم اداره گذرنامه رفتم و سه اتفاق مسخره برام افتاد:

دفعه اول ده سال پیش بود اصلا داخل راهم ندادن چون آستین کوتاه پوشیده بودم!!!

دفعه دوم دوسال پیش بود رفتم بهم گفتن به مدت 108 سال ممنوع الخروجم!!!

دفعه سوم چن روز پیش بود که آقای مسئول بجای سال 90 زده بود 89 هرچه ریسیده بودم پنبه شد!!!

گزارش تلویزیونی

پنجشنبه شبکه سه بعد از خبر ۲۲:

تلویزیون صحنه تصادفی رو نشون میده

خانومی بهمراه دخترش تصادف کردن و ماشینشون واژگون شده

دختر بچه از ماشین پرت شده بیرون و زنده مونده اما مادرش کشته شده

خبرنگار احمق اون دختر ۴-۵ ساله رو وایسونده بغل جسد مادرش داره ازش گزارش میگیره!!!!

خبرنگار کودن:اسمت چیه؟

دختر بچه(با گریه):نازنین

خبرنگار احمق:چی؟!

دختر:نازنین

خبرنگار نفهم: تو هم توی ماشین بودی؟

دختر سرشو تکون میده به معنی آره

خبرنگار بی شعور:اون مامانته؟!

دختر نگاهی به جسد مادرش میکنه که پارچه سفیدی روش کشیدن و گریه اش بیشتر میشه!

خوشبختی

از زندگی گله میکردم که این خوشبختی که میگن کی میرسه؟!

پدرم گفت: اون خوشبختی که تو دنبالشی هیچوقت!

گفت:خوشبختیو میتونی لابه لای همین بدبختی ها پیدا کنی

خوشبختی لحظه ایه. همیشگی نیست!

این حرفش بدجوری منو به فکر برد...

فکر کنم حق با اونه

آزمون استخدامی

شرکت فولاد هرمزگان میخواد 289 نفر نیرو جذب کنه

البته بصورت قراردادی!

متقاضیان باید در وهله اول 15000 تومن پول به حساب بریزن

با احتساب اینکه اگر 20000 نفر در آزمون شرکت کنن ،شرکت عزیز فولاد 300میلیون تومن خالص کاسب شده!

شش ماه نشده دوباره یه عده از نیروی قراردادیشو رو اخراج میکنه

و دوباره آزمون و دوباره سود خالص!

واین چرخه ادامه داره...

البته تازگی خیلی شرکت ها به همین صرافت افتادن

فکر خوبیه ها

دمشون گرم!

پ.ن1:چه میکنه این فولاد!(با صدای عادل)

پ.ن2:بیا بریم یه شرکت ثبت کنیم، آزمون استخدامی راه بندازیم!سودشم 50-50

روز نه هزار و یکصد و سی و یکم:

حرف هایم را میخورم

جز دو کلمه:


تولدم مبارک

انجمن متکدیان

به نظر من گداها کاملا سازمان یافته کار میکنن و حتما برای خودشون انجمن دارن که اونجا برای هر کدوم حوزه کاری و نحوه گدایی رو مشخص میکنن!

قشم که بودم هشتاد درصد کسایی که وارد مغازه میشدن گداها بودن که هر کدوم هم به سبک سیاق خاص خودشون اینکارو انجام میدادن و هیچکدوم به تقلید از اون یکی گدایی نمیکرد

با توجه به تعددشون متقابلا سبکای زیادی هم وجود داشت مثلا:

  • یکی با قیافه ای خندون میومد و وقتی صد تومن پول بهش میدادی انقد خوشحال میشد و ذوق میکرد که با خودت میگفتی دفعه بعد هزار تومن بهش میدم ببینم چیکار میکنه!                  
  • یکی دیگه کاملا برعکس به شدت عصبانی میومد داخل و طلب پول میکرد و اگه بهش نمیدادی چند تا فحش آبدار نثارت میکرد از اونجا که پیر و داغون بود کاریشم نمیشد کرد مجبور بودی پول بدی که فحش نخوری!
  • یکی میومد و با وقاحت تمام میگفت پولمو بده عجله دارم میخوام برم! با خودت میگفتی حتما ارث باباش پیشت مونده خودت خبر نداری!
  • یکی فقط مواقعی که سرت شلوغ بود پیداش میشه و کنه بازی در میاورد و مجبور بودی چیزی بدی که شرشو بکنه از اونجا!
  • یکی کاملا مودبانه میومد طلب پول میکرد حتی اگه بهش نمیدادی کلی دعای خیرت میکرد و میرفت و دلت به رحم میومد صداش میکردی برگرده و یه چیزی بهش میدادی!
  • یه زنه هم با یه صدای رنجور و نالون میومد که دل سنگ آب میشد!(یه روز وقتی داشت با همکارش صحبت میکرد صدای واقعیشو شنیدم از بس کلفت بود به زن بودنش شک کردم!)
  •  یکی از حمایت زنان بی سرپرست میومد که هیچ کارتی یا چیزیم نداشت یا انجمن ناشنوایان و یا با نامه دکتر میمومدن یا چلاق بازی در میاوردن خلاصه همش فرق میکرد

جالب اینجاست که شهر به شهر جزیره قشمو میرفتن و برای هر کدوم از شهرا یه روز خیرات تعیین کرده بودن. از سر جزیره میگرفتن تا درگهان که روز چهارشنبه بود و قشم پنجشنبه. جمعه هم روز استراحت و شمردن پولا!

پ.ن: چرا افغانی بدبخت کارگرو از سر کار ساختمانی میگیرن و میفرستن کشورشون ولی کسی کاری به کار این گداهای کثیف و سمج پاکستانی (که مطمئنا بدون مجوز اومدن) نداره؟!