اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

یک مدیر باید چگونه باشد؟!

  • برای اینکه مدیری مدبر و کارامد باشه باید پیچوندنو خوب بلد باشه.باید بتونه بدون درنگ بگه برو فردا بیا برو سه روز دیگه بیا.
  • بتونه از کلمات منفی مث نه، نمیشه،جور در نمیاد و غیر ممکنه رو همیشه و در همه حالات استفاده کنه!
  • نباید ساعت کاریش بیشتر از دوساعت تجاوز کنه باید ساعت 10 تشریف مبارکشو بیاره تا ده و نیم صبحانه صرف کنه بعدم جلسه بزاره و ارباب رجوع رو راه نده بعدم که وقت نمازه بعدم باید تشریف ببره تا فردا.
  • در کل مدیری که همیشه توی دفترش باشه و کار کنه و کار راه بندازه مدیر نیس که شلغمه!
  • یک مدیر نباید هیچوقت رشوه بگیره بلکه شیرینی هایی که دوستان برای راه انداختن کارشون میدنو بپذیره و بدون شیرینی گرفتن کار کسیو راه نندازه.
  • اصلا چه معنی داره یک مدیر همینجوری کار کسیو راه بندازه؟اینهمه سال زحمت کشیده مدیر شده تا چیزی بهش بماسه خب!
  • مدیر باید ابهت داشته باشه باید کاری کنه ارباب رجوع حس حقارت بهش دس بده باید به اون بفهمونه که مرگ زندگیش به دستان پرتوان اون بستس و با اندکی اشاره میتونه بدبخت یا خوشبختش کنه. اینو باید در وجود تک تکشون نهادینه کنه و این کم زحمتی نیست!


یک خاطره و یک مثال از مدیر نمونه:

چند وقت پیش یکی از دوستان کاری توی شهرداری خمیر براش پیش اومد و از من خواست برم و پیگیری کنم.ساعت 9 صبح رفتم در دفترش بسته بود ساعت 10 رفتم بازم نبود شمارشو از یکی از مسئولین گرفتم و زنگ زدم.گفت پرونده دوستت امادس اما امروز پنجشنبس ،روز شنبه میفرستم بندر و شما شنبه اخر وقت بیا تحویل بگیر.شنبه رفتم پیشش گفت که بندر فرستادم و امادش کردن ولی نفرستادن.شما یکشنبه بیا.یکشنبه رفتم دفترش نبود زنگ زدم گفت بندرم و پرونده شما هم میارم ولی میوفته فردا.روز دوشنبه رفتم بازم توی دفترش نبود زنگ زدم گفت که پروندتو اوردم توی دفترمه ولی خودم ماموریتم شما سه شنبه بیا هستم.سه شنبه رفتم بازم نبود و گوشیشو هم جواب نداد خلاصه من داغ کردمو زنگ زدم به دوستم و اونم زنگ زد به یکی از اشناهای همون مسئوله تا ببینه قضیه چیه بعدا کاشف به عمل اومد که پرونده توی این مدت اصلا از جاش تکون نخورده و همش سرکاری بوده واقعا خوشم اومد گفتم به این میگن مدیر نمونه کشوری!

پله برقی

همین الان طرف اومده مغازه اشاره میکنه به پله برقی

میگه از اینایی که آدمو میبره تازه درست شده نه؟

میگم: اره

میگه:چیز جالبیه نه؟

میگم:اره

میگه:آدم سرش گیج نمیره؟!

میگم:نه

میگه من ترسیدم از راه پله های عادی اومدم!

میگم خوب کاری کردی

واقعا ما جهان چندمیم؟!

هیچ محدودیتی نیست

توی بندر خمیر دوتا کر و لال هستن که دیش نصب میکنن

کارشونم خیلی خوب بلدن

چند روز پیش(اگه به کسی نمیگین)اوردم دیش خونه رو نصب کنن

سواد خوندنو نوشتن دارن

و برای ارتباط برقرار کردن باهاشون حتما باید کاغذ و قلم یا گوشی موبایل همرات باشه

یکیشون ازدواج کرده بود و دوتا بچه داشت

اونی یکی هم میگفت نامزد دارم

بلاخره هرکسی با هرشرایطی باید پول در بیاره

زندگی خرج داره مگه نه؟!


پ.ن: یکیشون داشت مجله "دانستنیها" ی منو ورق میزد و میخوند تا رسید به صفحه ای که راجع به فرا زمینی ها نوشته شده بود بعد نشون دوستش داد و با ایما و اشاره شروع کردن به بحث کردن.انگار اون یکی اعتقادی به وجود فضایی ها نداشت و این میخواست قانعش کنه .خلاصه دنیایی دارن برا خودشون ...که برای من خیلی جالب بود

بلوچ

دکتر داشت معاینم میکرد که یه بلوچ در زد اومد داخل

عکس کمرشو نشونش داد

اونم نگاهی کرد و گفت:" اوضاع کمرت خرابه

فعلاچند مدت کار نکن تا یه متخصص عکساتو ببینه"

بیچاره بلوچه

حتما زن داره و بچه داره

اگه دیگه هیچوقت نتونه کار کنه

اگه اون نتونه کلنگ بزنه هیچ کار دیگه ای بلد نیس انجام بده

شرمنده زن و بچه بودن خیلی سخته

خیلی...

ایران خانوم

یکی بود یکی نبود در همین گوشه و کنار دنیا ایران خانومی زندگی میکرد که گرچه ظاهر چندان زیبایی نداشت اما بخاطر فیزیک بدنی مناسبش همه رو شیفته خودش کرده بود.یکی از اون خاطر خواه ها که بدجوری پاپیچش شده بود ،بچه پولدار و باکلاس بالا شهری ای به نام "جهانخوار" بود. اون همیشه سر راه ایران خانوم می نسشت و به محض اینکه از کوچه رد میشد شروع میکرد مخ زنی و میگفت: اگه با من باشی هرچی بخوای برات فراهم میکنم فقط یه ماچ و بوسه ای به من بده. اما از اونجا که ایران خانوم ادعای نجابتش میشد مشت محکمی زد بر دهان جهانخوار! و برای اینکه به طور کامل از شرش راحت بشه رفت پیش لاتای سر کوچشون به اسم "چینگیز" و "روسیاه" و از اونا خواست که در مقابل جهانخوار ازش حمایت کنن و نزارن که بوسه بخواد. چینگیز و روسیاه هم در جواب بهش گفتن اگه ماچ و بوسه ای به ما بدی ما هم در مقابل جهانخوار ازت حمایت میکنیم. اونم دید که بنده خداها حق دارن این روزا کسی کار بی مزد و بی منت برا کسی انجام نمیده،پس موافقت کرد و خوشبختانه از اون روز به بعد اون بچه باکلاس بالاشهری جرات نکرده پاشو توی محله شون بذاره

مکالمه واقعی

+شنیدم کیفتو دزد زده

- اره

+ اخی وقتی شنیدم خیلی ناراحت شدم،حالا کجا کیفتو زدن؟

-شیراز

+ خب پس خدارو شکر خیالم راحت شد فکر کردم شهر خودمون بوده!


پ.ن1: نکنه یه وقت نگران کیف دزد زده طرف باشی

پ.ن2: نه اینکه شهرمون دزد نداره مبادا بدنامش کنن!